بی قراری

عشق یعنی سربه دار آویختن ... عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی درجهان رسوا شدن ... عشق یعنی مست و بی پرواشدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن .... عشق یعنی زندگی را باختن...

من لایق داشتن عشق شدم اما تاب و توان ماندن به پای عشقو نداشتم.... اونم دلیلش در بند بودن عشقم بود که نتونست خودشو از قفس آزاد کنه.... تلاش کرد نشد.

بی قراری...

          آخرین بار که من از تهِ دل، خندیدم
           علتش پول نبود...
           انعــکاسِ جُـــوک هر روز نبــود.
           علتش، چهره‌یِ ژولیده‌یِ یک دلقک، یا زمین خوردن یک کُور، نبود...
           من بهِ «خود» خنــدیدم!
           که چو یک دلقـــکِ گیج
            نقش یک خنده به صورت دارم،
            و دلم میـــــگرید!... همچنان میگرید

بی قراری...

در فصل تگرگ عاشقت می مانم

با ریزش برگ عاشقت می مانم

هرچند تبر به ریشه ام می کوبی

تا لحظه مرگ عاشقت می مانم

عاشقت می مانم...

عاشقت می مانم...

 

بی قراری...

پاییزم بیش از همه ی پاییزهای عمرم سرد است.. فصل عشاق... اما جدا از عشقو بیاد عاشقانه هایمان .. برگهای رنگارنگ روی درخت و برگهای پای درختان همه را در کنار تو میخواستم... کل سال در انتظار پاییزی بودم که تصویری زیبا از آن در ذهنم نقش بسته بود... من... تو... کنار هم.... دست در دست هم... نسیم خنک... صدای خش خش برگهای خشکیده زیر پاهایمان... نگاه یواشکی و عاشقانه ات.. این نیز به آرزو ها پیوست.. چه آ بی قراری...ادامه مطلب

صدای بارش بارون از تراس شنیده میشه... آسمون تاریکم دلش مثل من گرفته...

شب از نیمه گذشته اما نگرانم..

نمیتونم بخوابم... کاش راه دیگه ای بود که از حالت با خبر میشدم...

با شرایط جسمی که داری بیشتر نگرانت میشم.... تو رو خدا گاهی به من هم فکر کن و بیشتر بفکر خودت باش

بی قراری...